English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6359 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
brushwork U قلممو کاری
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mind to do a thing U اماده انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
undertakes U توافق برای انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
having U باعث انجام کاری شدن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
undertake U توافق برای انجام کاری
have U باعث انجام کاری شدن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
capability U قادر به انجام کاری بودن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
bars U توقف کسی برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
multifunction U ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
1کنایه از چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com